حجت الاسلام والمسلمین فلاح زاده
حضرت آیت الله نکونام مدظله العالی می فرمایند:
فقه و اخلاق دو زمینهی علمی کهن در تاریخ دارد. فقه بار حق و حقوق را تأمین میکند و بیشتر از کردار مکلفان میگوید و اخلاق از سجایا و رذایل رفتاری سخن به میان میآورد.این دو دانش ویژهی دینمداران نیست و آنان که درگیر دین و مذهب نیستند مثل کفار و مشرکان نیز که داعیهی دینداری یا داعیهی غیر دینی دارند دارای فقه و حقوق و نیز اخلاق میباشند.
اما در اینجا باید به دو مسأله توجه داشت: یکی اینکه دنیا فقه و حقوق را خشک و تلخ میداند و میگوید حق خشک است ولی باطل در کام مردم شیرینی دارد؛ در حالی که این بیان درست نیست و مردم به سوی حق تمایل دارند و آن را دوست میدارند و خواهان حق هستند. اما نکتهی دوم این است که ما نباید حق را هرچند در چهرهی فقه به صورت خشک و به گونهی محدود حکمی بیان کنیم، بلکه حتی فقه نیز لازم است جنبهی توصیفی بیابد و فاصله از بیان توصیفی و گرایش به بیان دستوری، مانع رونق علمی و فلسفی آن میگردد.
نباید فقه منحصر به شناخت احکام دین باشد، بلکه در فقه باید از موضوعشناسی و نیز ملاکشناسی احکام بحث شود و فقیه کسی است که بر این سه شناخت توانایی داشته باشد.
در روایات است: «الکمال کلّ الکمال التفقّه فی الدین، والصبر علی النائبة، وتقدیر المعیشة». این روایت به بیان علمی، کمال را بر دو بخش حکمت نظری و حکمت عملی میداند. «التفقّه فی الدین» همان حکمت نظری و معرفت و «تقدیر المعیشة» که اندازهگیری در زندگی است همان حکمت عملی است.
ما باید بحثهای فلسفهی فقه را پی بگیریم و با توجه به گرایش عمیق عقلی که هماکنون حاکم شده است نخست از فلسفهی تقلید بگوییم و به تعبدهای بیملاک بسنده نکنیم تا آن که میخواهد در احکام تقلید کند آن را به معنای چشم فرو بستن و تعبد کورکورانه نپندارد و در تقلید خود بصیرت داشته باشد.
پارهای از احکام، امضای عملکرد عقلاست و دین از خود بیان و تأسیسی ندارد، مانند حلیت بیع و برخی از آن عقلی است، مثل حرمت خوردن خون اما امری عقلایی نیست و عقل با کارشناسی میتواند به این حکم برسد. برخی از احکام نیز دست عقل و عقلا از آن کوتاه است و مخصوص شریعت است. به هر روی ما اگر بخواهیم در فقه و حقوق برای تمامی مردم جهان و با زبانی بین المللی سخن بگوییم، نمیتوانیم از حقوق معیار در جهان دور بیفتیم و زبان و تبیین عقلایی و عقلی را کنار بنهیم، چرا که آنان زبان تعبد و بسته بودن چشم و گوش را نمیپذیرند.
موضوع اخلاق نیز خُلق و خوهای انسانی است. برای شناخت اخلاق به زیرساختهای علمی و بهویژه روانشناسی نیاز هست. ما برای شناخت تمایز میان اخلاق و فقه مشکل تصوری داریم، نه تصدیقی. صفات مذموم و نیز صفات ممدوحی که در اخلاق از آن سخن گفته میشود پشتوانههای علمی لازم را ندارد.
نخستین تمایز برجسته میان فقه و اخلاق این است که فقه به واقعیتهای برون نفسی و جوارحی میپردازد و خلق یک حقیقت دروننفسی و جوانحی است. موضوع فقه بسیار عام است و تمامی تکالیف فرد در رابطه با خدا، خود، مردم و جامعه را در بر میگیرد که از آن به«حق» تعبیر میشود. ولی موضوع اخلاق در درون نفس است که میتواند متعلقی خارجی بیابد. حق چیزی است که جری و تعدی دارد و امری لازم و فینفسه نیست، به خلاف خُلق که امری فی نفسه است و نیاز به غیر و تعدی ندارد. فقه مثل تمایز میماند که بین دو شیء است ولی خلق یک تشخص است که به یک شیء محقق است. تفاوت دیگری که میان حق و خلق است این است که ما در حق چارچوبی بسته ایجاد میکنیم که بر اساس آن باید حرکت کرد و هرگونه برونرفت از آن سبب حد یا تعزیر و تنبیه میشود اما در خلق بیشتر کرامت است و بحث حد و تنبیه پیش نمیآید.
قضیهی فقه مثل تمیز است که نیاز به تعدی و جری دارد و شما تا به کسی گیر ندهی و حقوق را نادیده نگیری کسی به شما کاری ندارد.
فقهی که موضوعشناسی و مناطیابی نداشته باشد شخص قاتل را فردی میداند که با چاقو به قلب دیگری زده است اما کسی را که با نگاه خاص یا با سحر کشته است نمیتواند تحت تعقیب قرار دهد؛ چرا که برخی از فقیهان برای سحر واقعیت قائل نیستند. این فقه عامیانه است و طبیعی است که مرزهای آن مشخص نباشد و با علوم دیگر تداخل و تناقض دارد. اگر ملاکیابی به فقه وارد شود فقه نمیتواند به ظاهر و صورت بسنده کند، بلکه باید از باطن وارد شود و به ظاهر برسد، آنگاه قتل از راه سحر یا نشر ویروس را نیز قتل میداند. در احراز ملاک نیز نباید کمترین شکی داشت و باید به صورت کامل مستند باشد.